دلم در کنار رودخانه جا مانده است...
و من در سیاهی شب حیرانم...
بدنبال تو این در و آن در را میزنم...
گوئی خودم هم با تو رفته ام...
دیشب به خوابم آمدی... بدنبال جای امن بودم...
و تو غروب را در چشمان من جای گذاشتی...
من نگاه میکنم...و تو گناه وار میشوی...
سکوت کرده ام...در تمامی لحظه های مستی...
هستیم را با مستی پر میکنم...دلم تنگ است...
غروب میکند ...نگاه عاشقم...در نگاه تو...
و تو به راه خود ادامه میدهی...من ماندم و رویای خیس...
میروم ...بسوی رودخانه...بدنبال دلم میگردم...